برای دخترم رزا

خاطره روز مادر شدنممممم 11 فروردین 95- روز مادر

شب قبل زایمانم حس عجیبی داشتم.نمیدونم خوب بودم یا بد.هم خوشحال بودم که برای همیشه این انتظار تموم میشه و میبینمت و هم غم عجیبی تو دلمم بود.بهت عادت کرده بودم تو وجود خودم.به حرکتات.به سکسکه هات. به ساعتای خواب و بیداریت.شب تا ساعت سه بیدار بودیم و با دایی مهدی و زندایی مهدیه حرف زدیم.ساعت 3.5 رفتم حموم و اومدم خوابیدم.ساعت 5 پاشدم.ارایش کردم موهامو درست کردم و خیلیخوشگل با بابایی و مامان جون رفتیم بیمارستان.ساعت 7 پذیرش شدیم و چند تا عکس گرفتیم از اخرین روزای دونفرمون و رفتیم بالا.وقتی منو بردن بلوک زایمان و بهم لباس اتاق عملو دادن تا بپوشم دیگه هیچ حسسسسسسسسسی جز استرس نداشتم.با کمک مامان جون لباسامو عوض کردم.اما خیس عرق بودم....عرق از گرما...
18 مهر 1395
1